جدول جو
جدول جو

معنی فزون آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

فزون آمدن
(دِ دَ)
زیاد شدن. بسیار شدن. بیشی یافتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ثَ)
فزون آمدن. (یادداشت دهخدا). زیاد آمدن. بسیارآمدن. (از ناظم الاطباء). فضل. شف. ّ رجحان. (تاج المصادر بیهقی). ثقل. (دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ شُ / شِ مُ دَ)
نگون شدن. رجوع به نگون و نگون شدن شود:
همه سنگ مرجان شد و خاک خون
بسی سروران را سر آمد نگون.
فردوسی.
- نگون اندرآمدن، به خاک افتادن. با سر به زمین افتادن. به سر فرودافتادن:
نگون اندرآمد شماسای گرد
بیفتاد بر جای و در دم بمرد.
فردوسی.
روان گشته از روی او جوی خون
زمان تا زمان اندرآمد نگون.
فردوسی.
به تیر و به نیزه بشد خسته شاه
نگون اندرآمد زپشت سیاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ گِ رِ تَ)
داخل شدن. وارد گشتن:
خاصترین محرم آن در شدم
گفت درون آی درون تر شدم.
نظامی.
یا از در عاشقان درون آی
یا از در طالبان برون رو.
سعدی.
- درون آمدن از پای، از پای درآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ناتوان گشتن:
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
؟ (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ تَ)
عاجز آمدن. ناتوان بودن. زبونی. عجز. ضعف:
بد و نیک از ستاره چون آید
که خود از نیک و بد زبون آید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
حیف آمدن. دریغ داشتن از کاری:
بجز بر آن صنمم عاشقی فسوس آید
که جزبر آن رخ او عاشقی کیوس آید (کذا).
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ تَ)
فزون ساختن. رجوع به فزون ساختن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیرون آمدن. خارج شدن. بدر شدن:
آن زن از دکان برون آمد چو باد
پس فلرزنگش بدست اندر نهاد.
رودکی.
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوئیم درنشاختند به لک.
آغاجی.
چنان منکر لفجی که برون آید از رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.
حکاک.
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون.
فردوسی.
نماندند یک تن در آن جایگاه
بیامد برون رستم کینه خواه.
فردوسی.
به میدان جنگ ار برون آمدی
به مردی ز مردان فزون آمدی.
فردوسی.
برون آمد از خیمه و از دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
فرخی.
ز دریا به خشکی برون آمدند.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 330).
دوستگان دست برآورد و بدرّید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه.
منوچهری.
چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی ّ سقلابی فرود آید همی خله.
عسجدی.
دریا بشنیدی که برون آید از آتش
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
ناصرخسرو.
گاهی هزبروار برون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.
ناصرخسرو.
بدانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.
ناصرخسرو.
چو ماه آمد برون از ابر مشکین
به شاهنشه درآمد چشم شیرین.
نظامی.
پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده بهم درنورد.
نظامی.
به نادانی درافتادم بدین دام
به دانایی برون آیم سرانجام.
نظامی.
بروج قصر معالیش از آن رفیعتر است
که تیر وهم برون آید از کمان گمان.
سعدی.
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست.
سعدی.
همه چشمیم تا برون آیی
همه گوشیم تا چه فرمایی.
سعدی.
مرغ از بیضه برون آید و روزی طلبد.
k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>سعدی (گلستان). p/>rb>انسلال، پنهان برون آمدن از میان چیزی. (از منتهی الارب). فقیر، آنجا که آب برون آید از کاریز. (دهار).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برون آمدن
تصویر برون آمدن
بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
نزول کردن پایین آمدن، پیاده شدن (از اسب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
((~. مَ دَ))
پایین آمدن
فرهنگ فارسی معین
خارج شدن
متضاد: داخل شدن، دمیدن، روییدن، سرزدن، سبز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
هبوطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
Descend, Land
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
descendre, atterrir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
নামা , অবতরণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
descer, aterrissar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
спускаться , приземляться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
absteigen, landen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
schodzić, lądować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
спускатися , приземлятися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
نیچے آنا , لینڈ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
ลงมา , ลงจอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
scendere, atterrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
kushuka, kutua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
降りる , 着陸する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
下降 , 着陆
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
לרדת , לנחות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
내려가다 , 착륙하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
descender, aterrizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
उतरना , उतरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
afdalen, landen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
menuruni, mendarat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی